آیا نیمه تاریکِ بهشت (مذهب، امپراتوری و شکنجه) از بروس لینکلن، ایران‌ستیزانه نیست؟ - بهرام روشن ضمیر

ساخت وبلاگ

THE CASE OF ACHAEMENIAN PERSIA, WITH APOSTSCRIPT ON ABU GHRAIB

By Roshan-Zamir

[email protected]

آیا نیمه تاریکِ بهشت (مذهب، امپراتوری و شکنجه) از بروس لینکلن، ایران‌ستیزانه نیست؟

بهرام روشن ضمیر

در تاریخ 27 فروردین در سی‌امین جلسه کافه‌کتاب در کتابخانه مرکزی دانشگاه شهید چمران اهواز، معرفی کتاب مذهب، امپراتوری و شکنجه (در ایران: نیمه تاریک بهشت) توسط دکتر شهرام جلیلیان برگزار شد. در این جلسه، عضو هیات علمی گروه تاریخ این دانشگاه، که پژوهشگری برجسته و صاحب‌نظر در زمینه تاریخ ساسانیان به شمار می‌آید به معرفی(بدون نقد) کتاب نیمه تاریک بهشت ترجمه آروین مقصودلو پرداخت.

دکتر جلیلیان در این سخنرانی، هجمه برخی علاقه‌مندان به تاریخ ایران نسبت به این کتاب را ناشی از بی‌اطلاعی از محتوای آن و قضاوت پیش از خواندن و صرفا با تکیه بر عنوان دانسته‌ و حدود 30 دقیقه با ستایش‌برانگیزترین جملات از این کتاب به نیکی یاد کرده و علاقه‌مندان را به خواندن آن فراخوانده‌اند.

البته مواردی هست که مولف یا مترجم با به‌کارگیری یک عنوان جذاب و حتی خلافِ محتوا و نتیجه‌گیری تلاش می‌کند، جناح‌ها و جریان‌های مختلف و مخالف را نسبت به خواندن و خریدن یک اثر راغب کند. ولی بدبختانه نیمه تاریک بهشت، در این زمره نمی‌گنجد. این جانب این کتاب را به زبان انگلیسی خوانده‌ و ترجمه فارسی را تورق کرده‌ام. کتاب اصلا چیزی خلافِ عنوان آن نیست. واقعا تلاش دارد، نیمه تاریکِ دو امپراتوری(ایرانِ هخامنشی و آمریکا) را نمایان سازد و ادعای هر دو امپراتوری بر ساختن بهشتی روی زمین را خدشه‌دار سازد. دکتر جلیلیان البته هدف بروس لینکلن در دشمنی با پروپاگاندای جورج بوش در جریان اشغال عراق در سال 2003 را خوب درک کرده‌اند ولی با کمال تعجب، ایشان متوجه نشده‌اند که مولف، به وضوح این دو مورد(هخامنشیان و آمریکا) را دو روی یک سکه دانسته و آمریکای جورج بوش -که با شعار دروغین دموکراسی و نجات‌بخشی، ابوغریب برپا می‌کند - دارای یک سابقه تاریخی به نام ایران هخامنشی فرض گرفته است. حتی در پایان جلسه که یکی از حضار این موضوع را به ایشان تذکر می‌دهد، ایشان سخنِ لینکلن که پس از رویدادِ ابوغریب به دنبال موردی در تاریخ باستان در یونان و روم و مصر و چین گشته ولی نهایتا ایرانِ هخامنشی را مناسب یافته را تکرار می‌کند و سپس می‌گوید: "هخامنشیان هم کشتار می‌کرده‌اند و بدون خونریزی نبوده‌اند و بنابر بیستون داریوش 120 هزار نفر را کشته‌! و نمی‌توان با شلنگ هخامنشیان را پاک کرد!" که این یعنی دکتر جلیلیان هم پذیرفته‌اند که کتاب بروس لینکلن در مجموع، ضدِ هخامنشیان است و آن‌را مانند آمریکای جورج بوش محکوم می‌کند. ولی باز جملات خود را اینگونه به پایان می‌رساند که خیر! لینکلن این دو مورد(هخامنشیان و جورج بوش) را یکی نگرفته!

به هرحال، به نظر این‌جانب، برخلافِ نظر جناب دکتر جلیلیان، کتاب کاملا به هر دو مورد یعنی آمریکای جورج بوش و ایران هخامنشی حمله می‌کند و به همین جهت مورد اقبالِ دو نویسنده مقدمه(دکتر پاپلی یزدی، دکتر دژم‌خوی) قرار می‌گیرد که هر دو سابقه‌ای در محکوم‌کردن و سیاه‌نمایی ایران باستان دارند. دکتر جلیلیان، دستکم می‌بایست با آثارِ ضدساسانیِ این دو پژوهشگر محترم آشنا باشند. و به نظر من سخت بتوانیم بگوییم نه ناشر، نه مترجم(که نویسندگان مقدمه را برگزیده‌اند) و نه دو نویسنده مقدمه، هیچ‌یک منظورِ اصلی کتاب را در سیاه‌نمایی هخامنشیان(در همان ژانری که از آقای رضا مرادی غیاث‌آبادی سراغ داریم) درنیافته‌اند!

به گمان من لینکلن میخواهد بگوید، آنچه جورج بوش کرد متاثر از هخامنشیان بود و ربطی به فرهنگ غرب و آمریکا نداشت. او پروژه های تحقیقاتی در دانشگاه شیکاگو داشته است با عنوان: Persian imperialism the امپریالیسم هخامنشی، theology of George W. Bush الاهیاتِ جورج دبلیو بوش.

یگانه نقدی که دکتر جلیلیان به کتاب بروس لینکلن می‌کنند بهره‌گیری از کتسیاس است. حال‌آنکه کتاب ایرادات اساسی‌تری دارد. نخست اینکه کتاب برخلاف آنچه دکتر جلیلیان تاکید ورزید، اساسا برای پژوهشگرِ جدی نیست، بلکه برای مخاطب عام است. نویسنده اثر جدی دیگری دارد به نام Happiness for Mankind': Achaemenian Religion and the Imperial Project که یک کتاب مفصل و سترگ و سنگین و تخصصی است.

مفهومِ Happiness  یا خوشبختی (که به اشتباه در ایران شادی ترجمه می‌شود و دکتر جلیلیان هم به تفاوت آن با شادی در فارسی نو اشاره می‌کند) در آن اثر مهم لینکلن مورد بررسی بسیار بهتری قرار گرفته است. دیگر موارد مهم این کتاب که دکتر جلیلیان آن‌ها را بسیار جذاب و بدیع معرفی می‌کند، تا جایی که دارنده این قلم می‌داند، هیچ‌یک بدیع نیست و در سایر آثار هخامنشی‌شناسان بسیار مفصل‌تر بررسی شده‌اند. در واقع هیجانی که خواندن برخی فصول این کتاب به خواننده دست می‌دهد ناشی از هخامنشیان است، نه ناشی از نویسنده کتاب. بنابراین، اصلا خواندن این کتاب نه به متخصص و نه به مخاطب عام توصیه نمی‌شود. مگر با احتیاط و با دیدی منتقدانه.

روش‌شناسی نویسنده در این کتاب ایرادات اساسی دارد. مثلا بدون اینکه ارتباط هخامنشیان با دین زرتشتی را دقیقا تعیین کند، هرجا که به نفع مدل‌سازی‌اش بوده از متون دینی استفاده کرده است. نگاه او در پیوست کتاب به موضوعِ ابوغریب در جنگ عراق هم بدون ایراد نیست. چه کسی گفته که آمریکا با پروپاگاندا سقوط صدام را در عراق مثبت جلوه داده و در عمل این پدیده مثبت نبوده؟ یک‌پنجم مردم عراق را کردها تشکیل می‌دهند که صدام با آنان کاری کرد که از ازل تا الان، هیچ‌کس چنین جنایتی بر ضد ملتِ خودش نکرده است(بمباران شیمیایی). سه‌پنجم مردم عراق را شیعیان تشکیل می‌دهند که رژیم صدام حسین در کربلا و نجف آنان را به گلوله بسته و حتی حرم‌های مقدس عتبات را هم از گلوله‌باران بی‌نصیب نگذاشت. و از آن یک‌پنجم عرب‌های سنی(20 درصد)، آیا واقعا همه موافق صدام بودند؟ بله، عراق تا دهه 1980 وضع خوبی داشت، ولی آیا دستکم در یک دهه آخر عمرِ رژیم بعث عراق(بعد از جنگ خلیج فارس)، میلیونها کودک از فقر و گرسنگی و نبود دارو تلف نشدند؟ آیا عقل ما می‌پذیرد که خانواده‌های مصیب‌زده‌ی عراقی هوادار صدام بودند؟ پس چرا باید پروپاگاندای جورج بوش را بیش از اندازه بزرگ کرده و پروپاگاندای جریانِ ضدجورج بوش(لیبرال-دموکرات‌های آمریکا، کوفی عنان و ژاک شیراک که مشخص شد همه در ازای تحریم عراق و سیاست نفت در برابر غذا رشوه دریافت می‌کردند، یعنی از مرگ میلیونها کودک عراقی، پول به جیب می‌زدند!) را نادیده بگیریم؟ واقعیت آن است که ابوغریب‌ها و گوانتانامو‌ها پیش از جورج بوش و پس از جورج‌ بوش (در دوره لیبرال – دموکرات‌ها) هم وجود داشته، فقط رسانه‌ای نشده. و اگر جورج بوش برای برپا ساختن بهشت، جهنمی نصیب منطقه ما کرد، روئسای جمهور دیگر آمریکا از حزبِ مخالف، با عزمی جزم برای برپا کردن خودِ جهنم برخاسته و جهنمی پایان‌ناپذیر هم به جهان هدیه کردند.

لینکلن اگر واقعا انساندوست بود، به نظر من باید صدام را با امپراتوری آشور در بحث کشتار و شکنجه و وحشت مقایسه میکرد، نه آمریکا را با هخامنشیان. لینکلن شکنجههای اسکندر بر ضد شورشیها را در تاریخ نخوانده، هیچ خبری از شکنجههای روم باستان و اروپای قرون وسطا هم ندارد! حال آنکه ادوات شکنجههای قرون وسطایی که اتفاقا با اهداف دینی و مذهبی و با توجیهاتی کاملا ایدئولوژیک به کار میرفتند همه در موزههای غربی (شاید در همان دانشگاه شیکاگو که لینکلن مشغول است) موجود است! ولی مگر میشود که ریشه جنایاتی که در عراق صورت گرفته را به یونان و روم و اروپا نسبت داد؟ باید به دنبال ریشه آن در همان منطقه گشت. و در اینجا یک تکروایت از مشکوکترین اثر تاریخی دوره هخامنشی که به پرمناقشهترین چهره تاریخنگاری باستان یعنی کتسیاس منسوب است، برگزیده میشود! 

بله درست خواندید: تک روایت از کتسیاسی که بسیاری پژوهشگران او را یاوهگو میخوانند و حتی اگر هم واقعا دربار هخامنشی را دیده باشد کتاب او گمشده و به دست ما نرسیده و آنچه هست، نقل قول دیگرانی چون پلوتارک از کتاب اوست و پژوهشگران بحثی پردامنه داشتهاند که این روایات پراکنده را تا چه اندازه میتوان واقعا از کتسیاس دانست؟ 

این تک‌روایت چیست؟ اردشیر دوم، پس از نبرد کوناکسا ادعا می‌کند که شخصا برادرش کورش کوچک را کشته است. درست مانند داریوش بزرگ که ادعا میکرد شخصا گئومات مغ را کشته است. یک الگوی حماسیِ شناخته شده. اما مشکل اینجا بروز کرد که دو نفر سرباز معمولی ادعا کردند که خیر! آنها بودند که کورش را کشتند! (من که باور نمی‌کنم چه آن‌زمان و چه در زمان بی‌خاصیت‌ترین پادشاه قاجار، کسی جرات می‌کرده جلوی شاه چنین جسارتی به خرج دهد!)

نخستین فرد که با شجاعتی باورنکردنی جلوی شاهنشاه بزرگ ایستاد را به دستِ مادرِ خونریز و بیرحم شاه یعنی پروشات سپردند تا به فجیعترین شکل ممکن او را بکشد! فارغ از اینکه امکان نداشته که کسی بتواند جلوی شاهنشاه عرضه اندام کند، تصور کنید که آن فرد چقدر ابله بوده که نمیدانسته، در درگیریهای درونخاندانی، کسی که از بیرون خاندان دخالت کند در هر حالتی نهایتا محکوم به فناست و تقریبا در همیشه‌ی تاریخ طرف پیروز در یک جدال خانوادگی، کسی که شخصا خونِ همخانواده‌اش را ریخته را قصاص کرده. این به کنار! 

اندکی بعد، یک نفر دیگر به نام مهرداد دوباره در مجلسی از دهانش میپرد که من کورش را کشتم!! انگار که به نفر قبلی جایزه بزرگی داده بودند! در نتیجه اردشیر شاهنشاه به جرم این دروغگویی (نه به جرمِ ریختن خون یک هخامنشی) او را به مجازات دوکرجی محکوم میکند که در طی آن، فرد را درون دو محفظه قرار میدهند که سر و دستانش بیرون باشد. سپس به او شیر و عسل میدهند. پس از مدتی مدفوع او کرم میگذارد و کرمها به درون بدن او رفته به تغذیه او مشغول میشوند. این مجازات 17 روز طول میکشد و نهایتا درب را برمیدارند تا مردم ببینند که بدن او متلاشی شده است! لینکلن صفحات متعدد به تفسیر این موضوع میپردازد و آنرا عملی مذهبی و زرتشتی میگیرد! حال آنکه این نوع تنبیه در هیچیک از متون ایرانی دیده نمیشود و ربطی به آزمایش "ور" زرتشتی هم ندارد. لینکلن میگوید شاه با اینکار به مردم ثابت میکند که او راست میگفته و مهرداد دروغ! یعنی به نظر نویسنده آمریکایی قرن 21، خود کتسیاس کذایی که ادعا می‌کند آنجا بوده هم نفهمیده که قضیه فراتر از یک مجازات اعدام پرشکنجه است، بلکه با یک معجزه برای راستی‌آزمایی شاه روبروییم! البته خود لینکلن کنایه میزند که مردم باید ابله میبودند که تصور کنند شاه مدفوع نمیکند که اگر او را در جایی محبوس کنند، مدفوعش کرم بیاندازد! خب، همیشه بلاهت به سادگی به مردم شرق نسبت داده می‌شود.

بنابراین جدا از لفاظیهای لینکلن که از خبرگی و دانش خود در زمینه مطالعات ادیان بهره جسته، واقعا این یاوهسراییهای کتسیاس هیچ مفهومی نداشته و هیچ ربطی هم به ایدئولوژی حکومت هخامنشی ندارد. مردمان دوره هخامنشی احتمالا اینقدر درک و شعور و تجربه داشتند که بدانند نجاستِ انسان در هرجایی که باشد کرم و مگس و موجودات پلید را به خود جذب میکند و میدانستند که بدن انسان کاملا مستعدِ حمله حشرات و خرفستران است. این روایتِ مشکوک از کتسیاسِ مشکوک، در تمام این قرون نشانهای از خشونت گرفته شده و به نظر هم نمیرسد که لینکلن توانسته باشد بقیه را مجاب کند که یک ایدئولوژی ساختاریافته در پشت آن نهفته که هیچکس جز دینشناس آمریکایی نتوانسته آنرا کشف کند. 

این کتاب چیزی نیست جز یک اثر سرگرمکننده و جذاب و در عین حال، ضد جورج بوش. همین و بس.

به نظرِ دارنده این قلم، تاریخ‌دان در درکِ موارد تاریخی چه باستانی باشد و چه معاصر، همواره باید هوشمندی به‌خرج داده و به هنگام دور شدن از یک طرف، در دامِ طرف دیگر نیوفتد. دشمنیِ لیبرال-دموکرات‌ها (از جمله آکادمیسین‌هایی که بروس لینکلن لابد یکی از آنان است) با جورج بوش، به هرحال ربطی به تاریخِ ما ندارد و این کتاب بروس لینکلن - که بی‌شک یکی از پژوهشگران برجسته دین‌های باستانی است – از این منظر که برای استفاده‌ی سیاسی(سوءاستفاده) روز به تاریخ باستان تمسک جسته، محکوم است. او با مقایسه کردن دنیای قرن 21 با قرن 5-4 پیش از میلاد، به تحریف تاریخ دست زده و انتظار می‌رود، پژوهشگران برجسته نه تنها به این مسیر نروند که آنرا تمجید هم نکنند. واقعا دنیای امروز چقدر به دنیای 2500 سال پیش شباهت دارد؟ شکنجه در دنیای امروز چه توسط سی.آی.ای باشد و چه دستگاههای جاسوسی دیگر در تقریبا همه کشورهای جهان، هدفی جز حرف کشیدن و کسب اطلاعات برای پیشگیری از اقدامات نیروهای ستیزه‌جو ندارد. حال آنکه در گذشته شکنجه بیشتر یک تقاص بود و امری قدسی و پادفره رفتار شخص و حتی سبک کننده گناه فرد به هنگام مرگ تصور می‌شد و توسط مذاهب توصیه می‌گشت. در مرکز قراردادن شکنجه و مطالعه تطبیقی هخامنشیان و آمریکای جورج بوش اگر یک حرکت سیاسی نباشد، قطعا کتابسازی و دکان‌سازی است.

مواردی جزئی که دکتر جلیلیان از کتاب لینکلن آورده و مورد ستایش و تعریف‌ قرار دادند، هر یک می‌تواند مورد مناقشه جدی قرار بگیرد و در مجموع چیزی نیست جز یک پیشنهاد برای مدل‌سازی. نه چیزی بیشتر. مثلا اینکه هخامنشیان باغ‌هایی ساخته و آن‌را پردیس می‌نامیدند و بعدا این واژه در آثار مذهبی یهود و تاریخیِ یونانی و لاتین به کار می‌رود و نهایتا در عربی به صورت فردوس دیده می‌شود، و در طی این دوره طولانی در اندیشه‌های مذهبی گاه به "بهشتِ آسمانی" هم گفته می‌شود(در هیچ زبانی تنها واژه برای اشاره به بهشت نیست) اصلا نمی‌تواند باعث شود که حکم کنیم، هخامنشیان می‌خواستند "بهشت آسمانی" را روی زمین بنا کنند. کما اینکه هم ساختن باغ‌ها در امپراتوری‌های پیش از هخامنشیان(آشور و بابل) پیشینه دارد و هم خود این واژه هم گویا وام‌واژه‌ای آشوری در فارسی است. خلاصه اینکه بعدها سازندگان اندیشه مذهبی "بهشت آسمانی" از واژه پردیسِ ایرانی هم بهره جستند. نه اینکه هخامنشیان دنبال آوردن بهشت روی زمین بودند. هرچند که در اینکه هخامنشیان بسی بیش از دیگر حکومتهای باستانی دنبال آبادانی بودند، تردیدی نیست.

از این رو، می‌توان گفت اثرِ یادشده از لینکلن نه تنها ضدهخامنشی است، بلکه اصلا اثری علمی و جدی نیست بلکه تا حدودی به شبه‌علم نزدیک می‌گردد و اگر موارد جذابی هم در آن دیده می‌شود، به خودِ تاریخ هخامنشی برمی‌گردد و نه به مولف و از این رو، اینجانب گمان می‌کنم خانم دکتر پاپلی یزدی و خانم دکتر دژم‌خوی این اثر ایران‌ستیزانه را بهتر شناخته‌ و آن‌را برای پیشکش کردن به جریانات ضدایرانی فعال در ایران کنونی مناسب دیده‌اند. دکتر جلیلیان به یک مورد شیطنت مترجم و دست‌اندرکاران هم اشاره کرده‌اند که در آن عنوان دستکاری شده تا شدتِ خشونت ضد هخامنشیان بیشتر گردد.(عنوان اصلی کتاب، "نیمه تاریک بهشت" نیست). عنوان فصل ششم کتاب Dark Side of Paradise است که با توجه به مانوری که نویسنده روی پردیس هخامنشی داده، باید "نیمه تاریک پردیس" ترجمه می‌شد که با شیطنت دستکاری شده و روی جلد کتاب رفته! روی جلد هم چنانکه مشاهده می‌کنید، یک تصور نسبتا ترسناک نقش شده(کتاب انگلیسی اصلا عکس روی جلد ندارد). انگار بخواهند بچه بترسانند!

به نظرم واقعا کار دشواری است که دشمنیِ واضح و عیان ناشر و دست‌اندرکاران چاپ این اثر در ایران را با هخامنشیان نبینیم! البته زمان ثابت خواهد کرد که در آینده چه حجمی از مقالات و پایان نامه های ضدهخامنشی و ضد ایران باستان به این اثر عوامانه شبه‌علمی ارجاع خواهند داد.

 

 |+| نوشته شده در  6 May 2018ساعت 1 PM&nbsp توسط ایرانشناسی  | 

نقد و بررسی فیلم‌نامه "کوروش کبیر" اثر مسعود جعفری جوزانی...
ما را در سایت نقد و بررسی فیلم‌نامه "کوروش کبیر" اثر مسعود جعفری جوزانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pajuhesh-iranshenasi بازدید : 165 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 23:04